قصه ی واژه ها   2010-02-17 13:54:41

(دوستی) نشسته بود میان واژه‌ها، راحت و آسوده لم داده‌بود به (مهربانی) و چای (یاری)اش را می‌نوشید.
قند (اعتماد) دهانش را شیرین میکرد و خاطره‌ی (دلبستگی) روحش را. باد (رخوت) که وزید، سستی (بی‌خیالی) پخش شد در فضای (همبستگی) و (خودخواهی) سربرداشت و بذر(کینه) را پاشید در دشت (دشمنی). واژه‌ها سردرگم شدند و گیج از فضای (ناباوری) (ایمان) را باختند به (ستیز) و افتادند به جان هم.
زاد و ولد (کینه) و (دشمنی) جای (مهربانی) را تنگ کردند و (همبستگی) خود را باخت و (اعتماد) سردرگم شد در این‌همه هیاهوی(خودپسندی). گرمای (یکدلی)‌مان تبدیل شد به طوفان (ازهم پاشیدگی) و دور شدیم از واژه‌های (هدف)، (آرمان) و (پیروزی). (افسوس) سرآخر می‌نشیند برجای ( یک‌پارچگی) و واژه‌های (آزادی) و (رهایی) قربانی میشوند به پای ( لجاجت) و (خودسری).
به (دوستی) گفتم: کمی (آگاهی) بیاموز, کمی (گذشت), کمی (معرفت).

نوری


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات